محتوای مقاله ی حکایت قصه ی پرسونال برندینگ
جهت مطالعه این مقاله نیاز به 3 دقیقه دارید

چند روز پیش که داشتم توی توئیتر برای خودم قدم میزدم با یه کلیپ روبرو شدم. اگر اشتباه نکنم توئیتی بود از آقای مشیرفر عزیز. توی کپشن نوشته بود با دیدن این کلیپ کلی گریه کردم. راستشو بخواید منم با دیدن این کلیپ کلی گریم گرفت. یعنی اگر توی شرکت نبودم صد در صد میزدم زیر گریه. بیاید اول با هم این کلیپ نوستالژی و تاثیرگذار رو ببینیم تا برسیم به مبحث پرسونال برندینگ

 

 

اگر شما هم مثل من متولد دهه 60 باشید با این آهنگ کلی خاطره دارید. حتی اسم واقعی این بزرگمرد رو نمیدونیم.. خیلیامون نمیدونیم فامیلی این مرد چیه.اما هممون روی یک اسم ، مشترکاً توافق داریم : آقای حکایتی

الان رفتم سرچ کردم دیدم اسم آقای حکایتی ، بهرام شاه محمد لو هست . چی شد که آقای محمد لو برای هممون یه حس مشترک ایجاد می کنه. تا جایی اسم آقای حکایتی میاد هممون ناگهان موزیک «زیر گنبد کبود» میاد تو ذهنمون و برخی مواقع هم زمزمه می کنیم و یه حس خوب ته ذهنمون و دلمون ایجاد میشه؟ من بهتون میگم چی شده. آقای حکایتی ، حکایت واقعی پرسونال برندینگ موفق توی ایران هست. توی کشوری که نمونه موفق تقریباً به تعداد انگشتان دسته. اینکه عموم جامعه وقتی یه اسم میاد یک حس مشترک خوب دارن مثال بارز و عینی این جملست که توی مقاله ای تحت عنوان مشاوره برندینگ مطرح کردم

برند یعنی تسخیر ذهن و قلب بشریت

بذارید یک واقعیتی رو براتون بگم. همه ی افراد زنده و مٌرده روی زمین برند هستند! یعنی من و شما هم برند هستیم. قطعاً در آینده ای نزدیک درباره پرسونال برندینگ مفصل صحبت می کنم . توی این مقاله قرار بود درباره یک نمونه موفق پرسونال برندینگ چند خط بنویسم که بیشتر شبیه دلنوشته بود اما میخوام یک واقعیت دیگه هم بهتون بگم. میخوام درباره این صحبت کنم که چی میشه یک شخصی کلی تلاش می کنه که پرسونال برند کنه و شکست میخوره و یکی هم ناخواسته برند میشه. میخوام چند خطی درباره این صحبت کنم که وقتی فلان اسم میاد چرا هممون یک تصویر توی ذهنمون شکل میگیره. بیاید به چند تا اسم نگاه کنیم

[su_list icon=”icon: user-o” icon_color=”#740af0″]

  • رستم
  • ضحاک
  • آرش کمانگیر
  • زال

[/su_list]

 

من فقط چند تا اسم از شاهنامه فردوسی گفتم. بدون شک برای هرکدوم از این اسامی یک تصویر مشترک در ذهن عموم مردم ایران شکل می گیره و باز هم تقریباً یک حس مشترک. یعنی اگر به جامعه ایرانی بگوییم یک صفت به هرکدام نسبت دهید ، بی شک عموم صفات نزدیک به هم خواهد بود و هم خانواده.

میبینیم که هرکدام از اینها برند هستند! یکی برند منفی و یکی برند مثبت. مثلا وقتی اسم ضحاک را میشنویم بی شک دو مار بی شاخ و دم! در ذهنمان تداعی می شود که از دو طرف شخص بیرون زده است.

اینها چه ربطی به برند دارد؟ چرا دارم در مورد پرسونال برند صحبت می کنم؟

به عقیده یونگ تمامی این اسامی برای جامعه کهن الگوی مشترک محسوب می شوند.

خیلی ساده تا اینجا رو توضیح بدم :

اگر قصد دارید برندینگ کنید باید به کهن الگوها ( آرکتایپ ها ) توجه کنید.

چرا که شما دارید برای یک جامعه ای برندینگ می کنید که در یک یا چند چیز مشترک هستند و مسلماً اگر شما مخاطبانتان را بشناسید راحت تر می توانید به هدفتان برسید. یعنی شما برای یکسری مخاطب دارید خودتان یا کسب و کارتان را معرفی می کنید که اگر بدانید درون خود چه صفتی را دوست دارند و از چه چیزی بدشان میاید ، خیلی راحت تر می توانید به هدف بزنید. در مقاله های بعدی در خصوص آرکتایپ ها و تاثیرشان در برند مفصل صحبت خواهم کرد. امیدوارم تا اینجا ، مفید بوده باشه.

اینم فایل تصویری تیتراژ آقای حکایتی

 

 

اگه از این مطلب خوشت اومد میتونی توی شبکه های اجتماعی به اشتراک بذاری
Facebook
Twitter
LinkedIn
یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلد های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.